سرشو یه وری کج کرد و چشماشو ریز کرد و با لحنی پر از خواهش گفت: عمههههه؟!...
گفتم: جانم؟!
دستشو زد رو میز اتو و گفت: ایجا!
گفتم: میخوای اونجا بشینی؟ بذارمت رو میز؟
گفت: نه!...
دستشو زد رو میز و گفت: ایجا بآب. (اینجا بخواب)
با چشای گرد گفتم: رو میز اتو بخوابم؟!
با خوشحالی سرشو تکون که: آره!
پرسیدم: برای چی خب؟
اتو رو به سختی عقب جلو کرد و با لبخند گفت: اتوت کنم!
...
برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 173 تاريخ : چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت: 19:42
برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 191 تاريخ : چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت: 19:42
برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 169 تاريخ : چهارشنبه 5 دی 1397 ساعت: 5:55
امروز اولین روز شش ماهه دوم منه
نصف سالگرد میگیرم...
و اینک زمستان...
خدایا کمک کن بتونم بقیه روزهای سی و پنج سالگی رو چگالتر بزی ام!
برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 177 تاريخ : چهارشنبه 5 دی 1397 ساعت: 5:55
برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 177 تاريخ : چهارشنبه 5 دی 1397 ساعت: 5:55
برچسب : نویسنده : mmychaoticmindg بازدید : 198 تاريخ : چهارشنبه 5 دی 1397 ساعت: 5:55